میخواد بگه من پا نمیشم میگه من پاش نمیشم .
چکمش رو گذاشته بود پشت در که شب Sinterklaas براش کادو بیاره بهش میگم دنی جان بخواب دیگه میگه نه من میخوام بیدار بمونم تا Sinterklaas بیاد .
روی کادوها اسم هر کس نوشته شده بود خیلی خوب متوجه اسم خودش میشد و سریع برمیداشت و میگفت این مال منه .
خواست اسم Rogier رو بگه اشتباهی بهش گفت yogurt . به جادوگر میگه جاگودر .
براش کتاب هر کسی خونه ای داره رو داشتم میخوندم یه قسمتش در مورد عقاب بود که خونش بالای کوه هست بهش گفتم عقاب خیلی قوی هست میتونه یه گوسفند رو با چنگالاش ببره بالا گفت اجازه نداره ازش پرسیدم چرا گفت گوسفند گناه داره .
با هم منچ بازی میکردیم دوتا از مهره ها رو برده بود تو خونه ولی من هنوز منتظر یه شش ناقابل بودم انگاری دلش برام سوخته باشه گفت مامان میخوای واست شش بیارم (اینم بگم که باهاش مثل یه آدم بزرگ بازی میکنم که اگر زمانی با دوستش بازی کرد و باخت بتونه راحت باهاش کنار بیاد ).
نقاشی رو که تو مدرسه رنگ کرده بود با خودش آورده خونه بهش میگم این کیه میگه این baby Jesus(حضرت مسیح ) هست میگم خوب این آقا کیه میگه اینم David هست .
میگه من از رنگ بنفش خوشم نمیاد صورتی رو هم دوست ندارم صورتی مال دختراس.
چند وقت پیش با باباش تو باغچه گلهای لاله و سنبل کاشتن هر روز میپرسه گلدونها کی در میان بهش میگم گلها وقتی بهار بشه در میان .
باباش بهش گفته من میخورمت دنی هم گفته بچه ها دوست ندارن خورده بشن.
ازم پرسید ماما تولد تو کی هست گفتم وقتی بهار بشه وقتی گلها در بیان گفت من واسه تو کادو میگیرم گفتم مرسی خوب چی برام کادو میگیری یه کم فکر کرد گفت یه دستبند .


من دنی هستم 16 سپتامبر 2006 در کشور هلند به دنیا اومدم قراره که مامانم اینجا از من برای شما خودش و خودم بنویسه